زندگی، شریف است. زیستن، زیباست. اما ارزش زندگی به خوب زیستن آن است. رکن و پایه اصلی خوب زیستن و شرط اصلی خوب زیستن آن است که آدمی بتواند در کمال آزادگی بزیید و بتواند با ارادهی خویش، "بودن"اش را سامان دهد.
اما هنگامی که حاکمیت و قدرت مستقر، آدمی را به حقارت اطاعت و پیروی میکشاند، هزینهی خوب زیستن بسیار افزایش مییابد و بلکه ناممکن میشود. حسین، هم بر این نکته واقف بود که آزاده زیستن، بهایی سنگین دارد و البته حاضر شد، زندگیاش را بر سر این اراده نهاد. ایستادگی کرد و گردن فراز زیست و مرگ را به زندگی تحقیرشده ترجیح داد. برای حسین، آزادگی، فضیلت بیبدیل بود. او حتی از دشمنانش میخواست آزاده باشند.
"آزاده" در برابر تحقیرشدگی و زندگی حقیرانه و سرکوب شده، تاب تحمل ندارد. بیقرار میشود. دنیا را قفسی تنگ مییابد و میخواهد از آن پربگشاید.
زبان نهان و پیام پنهان حسین به همهی ما این است:
زندگی تحقیر شده، ارزش زیستن ندارد.
امام حسین (بر خلاف قول مشهور)، قیام نکرد. قصد جنگ و جدال هم نداشت. این را میشود از رفتارش در همراهی خانواده و تعداد اندک همراهان فهمید. مردی کارآزموده و جنگاوری بود و میدانست قیام و جنگ، قانون خودش را دارد. کسی که میخواهد وارد جنگ شود، به جای زن و فرزند، ساز و برگ نظامی تمهید میکند. از این رو نمیتوان عاشورا را قیام معرفی کرد. تاریخ عاشورا هم این را تایید میکند. به ویژه آن جایی که امام حسین با پیشنهادهای متعدد به اردوگاه مقابلش، میخواهد از بروز جنگ جلوگیری کند. و البته اردوگاه مقابلش، آمده بود تا با جنگ، مقاومتاش را فرو بریزد. اما حسین آمده تا بگوید: زندگی بدون عزت و زندگی لگدمال شده، ارزش زیستن ندارد.
تحقیر و به خفت کشاندن، چنان کشنده است که از میان دو اتهام بزرگی که خداوند بر فرعون میزند، یکی از آنها، این است که تو ملت را به استضعاف کشاندی و تحقیرشان کردی و به خفتشان کشاندی. حکومت یزیدی هم همان حکومت فرعونی بود زیرا میخواست با همین روش، همه را به کرنش و اطاعت از خویش وادار کند.
تحقیر زبانی و به رسمیت نشناختن و نادیده گرفتن دیگری و اساسا او را مادون خود قرار دادن،دو شیوه و روش تحقیر است
ابزاری دیدن دیگران(ابزارانگاری انسان) و
دیگران را از مرتبت انسانی پایین کشاندن و آنها را به منزلهی ابزار و وسایل خویش تلقی کردن و همچنین، نادیدن گرفتن حق انتخاب، اراده و فردیت دیگران از مصادیق کنش تحقیر محسوب میشود.
دستگاه و قدرت مستقر میخواست کسی را در هم شکند که نمیخواست اختیار و انتخابش را و عزت انسانیاش را واگذار کند. درخواست بیعت از سوی قدرت مستقر، چیزی نبود جز این که از او میخواستند خود را نادیده بگیرد و در برابر حاکم کرنش کند و زانوی عزتش را در پای میز قدرت، پی نماید. حسین اما آزادگی را فضیلتی برتر و برترین فضیلت میدانست. از این رو شکسته شدن در برابر قدرت را برنمیتافت. به همین علت، بیعت را که به معنای فرومایگی میدانست، رد کرد و استوار بر عزت و آزادگیاش ایستاد.
انسانِ بیاختیار و مجبور که زبونانه در پای قدرت فرو میافتد و قامت زندگی را در مزبلهی عفن روزمرگی آلوده میکند، چه میداند که فریاد آخرین حسین چه بود، وقتی گفت: « اگر دین ندارید، آزاده باشید.»