او در پستی اینستاگرامی، در کنار عکسی که به اشتراک گذاشت، نوشت:
«هفت سالم بود که به بابابزرگم نوشته و امضا دادم که «با اصرار خودم میخوام برم با آقاسعید و نیره زندگی کنم»
هشت سالم بود که بابا صدایش کردم.
... دوازده سالگی حس کردم بابا دارم.
چهاردهسالم بود که مادر سیو شش سالهام توی بغلش جان داد. من دیدم که شکست.
همان وقت که ملحفههای تخت مادرم را بغل کرده بود و وسط حیاط شیون میکرد، دیدم که قامت صد و نود و هفت سانتیمتریاش تا شد.
وقتی با کله شیشه عقب آمبولانس رو آورد پایین که به نعش مادرم برسد، نگاهش میکردم. موهایش کی آنقدر سفید شد؟
بابا سعید همان وقتها دق کرد. باقی، تهمانده جانی بود که خواهرانم را دندان بگیرد به اینجا، به زمین سفت برساند…
امروز دیگر زورش تمام شد. تهمانده جانش هم.
فردا سنگ لحد را که روی صورتش بگذراند، آقاسعید، باباسعید، بابام به وصالش میرسد.به نیره. به مادرم.»