به نظرم فیلم «آتابای» نقطه عطفی در سینمای شماست. حتی به نظر میرسد وارد مرحله دیگری از فیلمسازی شدید و از این به بعد، سینمای نیکی کریمی را باید به قبل و بعد از «آتابای» تقسیمبندی کرد. شاید این تحلیل کمی زودهنگام باشد اما با توجه به فیلمهای قبلی شما که نگاه اجتماعی داشتید، مثل «یکشب»، «سوت پایان» یا مستند «داشتن و نداشتن» که مربوط به نازایی زنان بود، در «آتابای» به یک نوع سینمای تغزلی و شاعرانه رسیدهاید. چگونه «آتابای» شکل گرفت؟
جرقههایی در ذهنم وجود داشت و تصاویری. چیزی که میدانم این است که قصهها و داستانهای زیادی در ذهنم شکل میگیرند اما یا نمیمانند یا برایم آنقدر اهمیت پیدا نمیکنند. پروسه لذتبخشی است.
انگار مسیر کشف و شهود را طی میکردید؟
دقیقاً. یادم است حدود چهار سال پیش یک روز بهاری در حال پیادهروی بودم. هوا بسیار زیبا بود و گنجشکها میخواندند که ناگهان یک جمله از عباس کیارستمی در ذهنم تداعی شد، اینکه «وقتی ما از سینما بیرون میآییم، باید آدم بهتری شده باشیم.»
چه جمله زیبایی!
خیلی. میگفت فیلم خوب آدم را انسانتر میکند. مثل بعد از بیرون آمدن از یک کنسرت موسیقی کلاسیک یا نمایشگاه خوب نقاشی؛ یک حال شاعرانه. از سینما هم یک تماشاگر وقتی بیرون میآید باید آدمتر بیرون بیاید و انسان بهتری شده باشد. مثل خواندن یک کتاب خوب که نمیخواهی زمین بگذاری. درون انسان چیزی متاثر میشود که وجوه انسانیاش را بالا میبرد. با خودم فکر کردم چطور میتوانم این حال را ایجاد کنم. جدا از آنکه آگاهانه به قصه علیاشرف درویشیان، «عشق و کاه گل» فکر میکردم، چیزی دائم در ناخودآگاهم در جریان بود.
پس «آتابای» قصهای است که از دل برآمده؟
کاملاً. بیشتر از هر وقت سعی کردم به خودم رجوع کنم و به ناخودآگاهم و تمام پیشفرضها را کنار بگذارم.
قصه «عشق و کاهگل» چه بود؟
جوانی که در خانهای اعیانی کارگری میکند، دلبسته دختر بزرگ آن خانواده میشود؛ دختر هم همینطور. اما با تمام شدن تابستان، دختر ترکش میکند و میرود و جوان میماند و غم و یک پاییز سرد.
و همین، ایده اصلی قصه فیلم شما شد؟
بله. این همان چیزی بود که فکر میکردم به جاهایی خواهد رسید.
پس چرا فیلمنامه فیلم را هادی حجازیفر برای شما نوشت؟ چرا خودتان ننوشتید؟
باهم نوشتیم.
چرا نام شما بهعنوان نویسنده در تیتراژ فیلم نیامده است؟
من با آقای حجازیفر در سریال «ممنوعه» و فیلم «آستیگمات» همکاری کرده بودم. زمانی که «ممنوعه» را بازی میکردیم طبق معمول همه بازیگران که باهم دیالوگهایشان را سر صحنه روتوش میکنند ما هم همین کار را میکردیم. همان زمان گفتم در حال کار کردن روی فیلمنامهای هستم، ایشان گفت میخواهید باهم کار کنیم؟ اما با موضوع آنطور ارتباط برقرار نمیکرد و بارها میگفت از این متن چیزی درنمیآید! هم موقع نوشتن و قبل از فیلمبرداری و هم سر صحنه. کار را دوست داشت اما از آن مطمئن نبود. چون با این فضا آشنا نبود. در مورد سوال شما هم باید بگویم من به گروهم خیلی بها میدهم. حجازیفر بعد از تدوین فیلم و درست زمان جشنواره فیلم فجر که تیتراژ را مینوشتیم، این موضوع را مطرح کرد که کار اولش است و اگر ممکن است اسمش تنها در تیتراژ فیلم بیاید و من هم گفتم موردی نیست و پذیرفتم.