وی درباره موضوع مستند هم گفت: «راکال» نام برندی انگلیسی است که مختص تجهیزات مخابراتی و نظامی است. کار این شرکت تولید تجهیزات مخابراتی ویژه ارتشهای جهان است. زمانی که هنوز هیچ موبایلی وجود نداشت و حداقل در ایران هنوز از تلویزیونهای لامپی استفاده میکردیم، دستگاهی توسط دولت انگلیس به عراقیها فروخته شد به نام دستگاه رمزکننده بیسیم راکال که در آن از آیسی استفاده شده بود. من این دستگاه را از نزدیک دیدهام؛ از نظر پیشرفته بودن، در زمان خودش واقعاً دستگاهی عجیب و غریب بوده و واقعاً در ایران خوابش را هم نمیدیدیم اما عراقیها به آن دسترسی داشتند. کار این دستگاه این بود که مکالمه میان دو دستگاه بیسیم را میلیونها بار تقطیع میکرده و قطعات بریده شده را بهصورت رندم به دستگاه گیرنده ارسال میکرده تا قطعات را مجدد کنار هم قرار دهد و آن را پخش کند. اینگونه اگر در میانه مسیر، شما مکالمه میان این دو دستگاه را شنود میکردید، متوجه هیچ چیز نمیشدید.
این مستندساز درباره کاراکتر اصلی روایت مستند خود هم ادامه داد: سردار علی اسحاقی اصالتاً اصفهانی بود اما از سه سالگی در بغداد بزرگ شده بود و به همین دلیل تسلط کاملی به زبان عراقی داشت و میتوانست لهجههای مختلف عراقی را صحبت کند. او تا حوالی زمان سربازی در عراق ساکن بود تا مقطعی که صدام ایرانیها را از عراق اخراج میکند و حاج علی به همراه خانواده به اصفهان برمیگردد. در دوران سربازی بهصورت اتفاقی به بخش مخابرات میرود و با مسائل مربوط به آن آشنا میشود. آنقدر زرنگ بوده که در پایان سربازی به او پیشنهاد میکنند که به ساواک بپیوندد. وقتی با پدرش مشورت میکند، پدرش میگوید نان ساواک خوردن ندارد و به همین دلیل سراغ کار دیگری میرود و یک موتورسازی در اصفهان راه میاندازد.
شنودی که با بیسیم غنیمتی عراقیها کلید خورد
وی افزود: بعدها او در سالهای جنگ آقای رحیم صفوی که همشهریاش بوده است را پیدا میکند و میگوید من زبان عربی بلدم و فعالیتهای چریکی هم قبل از جنگ در گرگان و کردستان داشتهام. او کار با اسلحه و فعالیتهای اطلاعاتی را بلد بود و به همین واسطه به شهید حسن باقری وصل میشود. آن زمان شهید باقری او را مسئول اطلاعات و عملیات منطقه دارخوین میگذارد و بعدها بهعنوان مسئول شنود سپاه انتخاب میشود. او کارش را با یک بیسیم غنیمتی از عراقیها آغاز میکند. از همان مقطع زمانی، آرام آرام مسئله شنود در جنگ توسط علی اسحاقی آغاز میشود. او بهعنوان پدر شنود در جنگ ایران و عراق، حتی در میان عراقیها هم چهرهای شناختهشده بود. همان زمان بهدنبال زدن او هم بودند. در همان پنج سال اول جنگ واحدی در سپاه شکل میگیرد به نام «جنگال» که مخفف دو کلمه «جنگ الکترونیک» بود. «شنود» یکی از زیرمجموعههای فعالیت این گروه بود. قصهای که ما در مستند خود روایت میکنیم، بخشهایی از فعالیتهای این گروه را روایت میکند.
ابراهیمی در ادامه توضیح داد: یکی از کارهای مهمی که این گروه انجام میدهند شنود مکالمات نزدیک به دو هزار افسر عراقی بود که با اسم و مشخصات آنها را از روی صدا، شناسایی میکنند. در همین فرآیند نهایتاً به شخص صدام هم میرسند و مکالمات او را هم شنود میکنند. کار به جایی میرسد که محسن رضایی از علی اسحاقی میخواهد که اگر میتواند مکالمات صدام را هم شنود کند که حاج علی میگوید اتفاقاً میتوانیم و در یک عملیات پیچیده متوجه میشوند که صدام یک تیم چند لایه اطلاعاتی دارد اما از همین طریق به مرحلهای میرسند که میتوانند متوجه شوند صدام در هر زمانی کجا حضور دارد.
این مستندساز با اشاره به دیگر فعالیتهای علی اسحاقی در واحد موشکی سپاه در همراهی با شهید حسن تهرانی مقدم، افزود: علی اسحاقی مترجم همان گروهی بوده است که از ایران به لیبی میروند تا در مذاکره با قذافی بتوانند موشک تهیه کنند. بعدها هم در گروهی حضور داشتند که برای آموزش از ایران به سوریه میروند. این مسائل هیچکدام در اسناد درج نشده است و از نظر محرمانه بودن تا همین چند سال پیش هم امکان اشاره به آنها وجود نداشت. به محض اینکه این موارد از طبقهبندی محرمانه خارج شد به ما این اجازه را دادند که از آرشیوهای مرتبط با علی اسحاقی استفاده کنیم. در این مستند به وفور از صداهای واقعی مرتبط با مکالمات بیسیم علی اسحاقی استفاده کردهایم. بخشی از این صداها که مربوط به محسن رضایی و یا شهید حسن باقری است، برای اولینبار در این مستند شنیده میشود.
موشکی که به سمت محل اقامت صدام شلیک شد
وی ادامه داد: در آن مقطع بعد از اینکه محل صدام از طریق شنودها شناسایی میشود، این گروه قصد میکنند که با هماهنگی با شهید طهرانی مقدم محل اقامت صدام را با موشک هدف قرار دهند و جنگ را به پایان برسانند. اما از آنجایی که موشکهایی که از لیبی گرفته بودیم، نقطهزن نبودند و در بهترین حالت با ۵۰۰ متر خطا امکان شلیک داشتند، موشکی که شلیک میشود در ۵۰۰ متری محل اقامت صدام اصابت میکند. تیم حفاظتی صدام متوجه این اقدام ایران میشوند و این اتفاق درست در مقطعی رخ میدهد که جنگ شهرها در ایران و عراق بالا گرفته بود و تقریباً هر روز شاهد حمله موشکی به شهرهایی مانند تهران و دزفول بودیم. همین اتفاق باعث میشود تا چند ماه دیگر موشکهای عراقی به سمت ایران شلیک نشود. صدام هم از عراق فرار میکند و مدتی از تکریک فرماندهی جنگ را برعهده میگیرد.
کارگردان مستند «راکال» در بخش دیگر از توضیحات خود با اشاره به تیم همراهان حاج علی اسحاقی گفت: او در تیمش از عراقیهایی استفاده میکرد که به جرم شیعه بودن و یا همراهی با ایران، از عراق اخراج شده بودند. بعضی از این افراد هم از عراق فرار کرده بودند که یکی از آنها افسر ارتش عراق در نیروی هوایی بود و وقتی به ایران میآید مسئول شنود هواپیماهای عراقی میشود. اینها عراقیهایی بودند که اعتقاد داشتند صدام عین کفر و امام خمینی (ره) برحق است. برخی از این عراقیها همچنان هم در قم ساکن هستند و برخی از آنها حتی شناسنامه هم ندارند. یکی از آنها میگفت من سند خانهام به نام همسایهام است چرا که هیچ کاری در کشور شما نمیتوانیم انجام دهیم، با وجود اینکه در جنگ شما خیلی از امثال ما، شهید شدند.
وی در ادامه درباره اسناد صوتی و یا مکتوب مورد استفاده در مستند «راکال»، به حضور افرادی بهعنوان «راوی» در کنار فرماندهان ارشد جنگ اشاره کرد که کلیه مکالمات این فرماندهان را ضبط و ثبت میکردند توضیح داد: صداهایی که محمدحسین مهدویان در فیلم «ایستاده در غبار» از آنها بهره گرفت، جزو همین صداهایی بود که راویان ضبط کرده بودند. همه این صداها بهصورت ضبط شده موجود و امروز در مرکز اسناد در حال نگهداری است. ما هم از این فایلهای صوتی استفاده کردیم.
این مستندساز تأکید کرد: ساخت این مستند نزدیک به چهار سال طول کشید. این سنگینترین پروژهای بود که در حوزه فیلمسازی در عمرم انجام دادهام. گروهی از عراقیها حاضر به همکاری با ما نبودند و میگفتند هنوز هستههای حزب بعث در عراق وجود دارد و اگر تصویر ما در این مستند پخش شود، حتماً ما و خانوادهمان را اذیت میکنند. به همین دلیل هم خیلی از این افراد بهصورت ضدنور مقابل دوربین ما قرار گرفتند تا چهرهشان معلوم نباشد. ما ابتدا یک فیلم دیگر ساختیم به نام «شنود» که هیچگاه هم آن را پخش نکردیم، چرا که احساس کردیم آنچه باید، نشده است. همان فیلم تبدیل به پایه و اساس مطالعات ما برای فیلم «راکال» شد. نتیجه نهایی هم خیلی خوب شد. اگر آقای همایونفر بهعنوان تهیهکننده همراه و حامی ما نبودند، این فیلم هیچگاه ساخته نمیشد. ایشان از تهیهکنندگان باسابقه سینما بودند که به ما اعتماد کردند.