اما نابکاری سودابه زمانی بروز میکند که عشقی گناهآلود نسبت به ناپسری خود سیاوش در دل میپروراند. سیاوش در این زمان خیلی جوان است، شاید کمتر از بیست سال دارد. سودابه با زمینهچینی، او را به شبستان خود فرامیخواند و عشق خروشان خود را بدو ابراز میکند. لیکن سیاوش که جوان مهذّب و پارسایی است دست رد بر سینه او مینهد.
سودابه اصرار میورزد و چون کام نمییابد، هم از بیم رسوایی و هم برای آنکه انتقام خود را از سیاوش گرفته باشد، او را در نزد پادشاه به قصد تجاوز به خود متهم میکند. درست مثل زلیخا که نیز بر اثر نومیدی و سرخوردگی به یوسف تهمت زد. درست مثل فدر، ملکه یونانی که بر ناپسری خود هیپولیت عاشق شد و چون از او جواب رد شنید تهمت ناپاکچشمی و دستدرازی بر او بست.
سیاوش برای اثبات بیگناهی خود از میان توده آتش میگذرد و تندرست از آن بیرون میآید، اما چون سودابه از توطئه و تحریک دستبردار نیست، شاهزاده برای دور شدن از محیط مسموم دربار کاووس، داوطلبِ سپهسالاری لشکری میشود که برای جنگ با افراسیاب عازم است. سرانجام هم چون راه بازگشتی برای خود نمیبیند به تورانزمین نزد افراسیاب پناه میبرد و همین امر چنانکه داستانش را میدانیم موجب تباهی او میگردد. پس از قتل سیاوش، سودابه به انتقام خون او به دست رستم کشته میگردد.
در واقع مسبب مرگ سیاوش، سودابه است. این زن که نمونه برجسته یک زن نابکار است، هم شهوتران است و هم حسابگر. در اظهار عشق خود به سیاوش هم نظر سیاسی دارد و هم قصد کامطلبی، تنها زن شاهنامه است که مانند هلن یونانی فاجعهآفرین است.